آن مرد به اطراف متوجه شد،در نقطهاى جایى خالى یافت،رفت و آنجا نشست.از قضا پهلوى مرد متعین و ثروتمندى قرار گرفت.مرد ثروتمند جامههاى خود را جمع کرد و خودش را به کنارى کشید.رسول اکرم که مراقب رفتار او بود به او رو کرد و گفت: «ترسیدى که چیزى از فقر او به تو بچسبد؟!». -نه یا رسول اللََّه!. -ترسیدى که چیزى از ثروت تو به او سرایت کند؟. -نه یا رسول اللََّه!. -ترسیدى که جامه هایت کثیف و آلوده شود؟. -نه یا رسول اللََّه!
230
-پس چرا پهلو تهى کردى و خودت را به کنارى کشیدى؟. -اعتراف مىکنم که اشتباهى مرتکب شدم و خطا کردم.اکنون به جبران این خطا و به کفارهء این گناه حاضرم نیمى از دارایى خودم را به این برادر مسلمان خود که دربارهاش مرتکب اشتباهى شدم ببخشم. مرد ژنده پوش:«ولى من حاضر نیستم بپذیرم.». جمعیت:چرا؟. -چون مىترسم روزى مرا هم غرور بگیرد و با یک برادر مسلمان خود آنچنان رفتارى بکنم که امروز این شخص با من کرد
نظرات شما عزیزان: